Monday, January 31, 2011

یاد می گیرم

کم کم یاد خواهی گرفت
تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.

کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه
منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی.

خورخه لوییس بورخس

*** 
یاد می گیرم

Tuesday, January 25, 2011

مهمان

مادربزرگم همیشه توی چایی من مهمان می دید
حالا
مدتهاست مادربزرگ نیست
مهمانها همه یا توی کیسه پودر شده اند
یا پشت چای صاف کن ماندند
مهمانهای این روزها همه ناخوانده می آیند
...

Friday, January 21, 2011

موهایم


موهایم
جایشان دور انگشت های پسرک کولی
میان دستهایش
و در نگاه تو
و تمام مردهای قصه هایم خالیست
موهایم را داده ام باد ببرد
...

ببوس

باد لای موهای چرب هم می وزد
رها که باشی 
لبهایت می تواند ببوسد 
آن وقت تو از خدا فرمان می گیری 
تن پوش های چرک را بسوزان
گل موی تازه بر سر دخترکان دشت بنه 
...
باد لای موهای چرب هم می وزد 
ببوس



سلام
این جا خانه نو من است