Friday, July 8, 2011

دارم عادت می کنم...

کدام عاقلی امنِ پر هراس دستهایی مثل دست های مرا


به امنِ بی دغدغه دستی زیبا ترجیح می دهد،

دو دو نزن

من دارم عادت می کنم...







راستی تازگیها دروغ هم می گویم ...



.

.

.

Tuesday, July 5, 2011

اي جان مادر !!!

هر جوری هم حساب می کنم جور در نمی یاد

من چهارم ابتدایی ۱۰ ساله بودم دختره دیگه می تونه دوسال از من بزرگتر باشه خوب!!!
چمه؟
دیروز تو بیمارستان کنار تخت دخترخاله ام یه دختر ۱۸ ساله دومین بچه اش رو به دنیا آورده بود
تا اینجای قصه تو شهر ما عادی!!!
مسئله اینجا بود که اون بچه دومین نوه هم نیمکتی من بود تو کلاس چهارم
بله عزیز جان
دومین نوه هم کلاسی من دیروز ۱۴ تیر ماه نود به دنیا اومد..........
به نظر خودم که نمی فهمم به نظر شما چیه ؟! :)
البته این دختره بچه اولش بود و مهری جان دوتا داماد داشت و یه بچه تو سن نوه اش
هم همراهش بود و جدا وحشت کردم ازش بپرسم چندتا بچه داری....