Friday, July 8, 2011

دارم عادت می کنم...

کدام عاقلی امنِ پر هراس دستهایی مثل دست های مرا


به امنِ بی دغدغه دستی زیبا ترجیح می دهد،

دو دو نزن

من دارم عادت می کنم...







راستی تازگیها دروغ هم می گویم ...



.

.

.

3 comments:

سارا (سیاه مشق) said...

آن که دستانش هم پر از هراسی از جنس هراس توست پس به امید تکیه گاهی استوار نباش که او نیز به امید تو آمده است.
من این دستان را تجربه کردم، لذت بردم و پشیمان هم نیستم

Anonymous said...

اگر دروغ رنگ داشت ؛ هر روز شايد ؛ ده ها رنگين کمان در دهان ما نطفه ميبست

و بيرنگی کمياب ترين چيزها بود

سارا (سیاه مشق) said...

سلام سندخت عزیز
این حرفها چیه عزیزم؟ می دونستم که در سفر هستی و دسترسی به اینترنت نداری ولی راهنماییت خیلی بهم دید داد و تونستم با کمک راهنامییهات دوربینی که می خواستم را بگیرم. تازه اسباب کشی کردم و هنوز اینترنت خونه جدید وصل نشده ولی بعضی وقتها می یام کتابخونه و به اینترنت وصل میشم. خیلی ممنون از کمکت. امیدوارم بتونم کار کردن با این دوربین را یاد بگیرم و وقت های تنهایی را باهاش پر کنم
خوش باشی همیشه