Tuesday, July 5, 2011

اي جان مادر !!!

هر جوری هم حساب می کنم جور در نمی یاد

من چهارم ابتدایی ۱۰ ساله بودم دختره دیگه می تونه دوسال از من بزرگتر باشه خوب!!!
چمه؟
دیروز تو بیمارستان کنار تخت دخترخاله ام یه دختر ۱۸ ساله دومین بچه اش رو به دنیا آورده بود
تا اینجای قصه تو شهر ما عادی!!!
مسئله اینجا بود که اون بچه دومین نوه هم نیمکتی من بود تو کلاس چهارم
بله عزیز جان
دومین نوه هم کلاسی من دیروز ۱۴ تیر ماه نود به دنیا اومد..........
به نظر خودم که نمی فهمم به نظر شما چیه ؟! :)
البته این دختره بچه اولش بود و مهری جان دوتا داماد داشت و یه بچه تو سن نوه اش
هم همراهش بود و جدا وحشت کردم ازش بپرسم چندتا بچه داری....

2 comments:

پیرفرزانه said...

منم یه دوست داشتم که وقتی پنجم ابتدایی را تمام کرد شوهر کردو بعد از نزدیک بیست سال که دیدمش ، پسرک یک ساله ی من در بغلم بود و پسرک هیجده ساله او سرباز بود و تازه عقد کرده بود. فکر می کنم حالا بعد از 15 سال ، نوه اش را هم شوهر داده باشد.
نمی دانم زندگی ما چیزی کم داشته یا زندگی آن ها چیزی اضافی داشته ؟

سارا (سیاه مشق) said...

این وقت ها واقعا نمی فهمم معنی زندگی چیست و کی از زندگی لذت می بره