نوشت :خانه از غير بپرداز كه من در راهم
گفتمش: خانه اي نيست مرا
روح سرگردانيست
كه هزاران كولي
همرهش مي رقصند ...
اگرم هست توان
كه به رقصت آرم
آنگه
آراسته ام !!!
ورنه
اين سرخي لب
نامش آشفتگي است...
با دلم مي رقصي؟
امشب موهايم مار شد
و دست هايم از چنگك هاي آخته آويخت
تنم كبود از كابوس گناه
روحم اما تاول زده از عطش بوسيدنت
دو دنيا جهنم است
آنجا ازخواستنت
اينجا از نداشتنت...
من چهارم ابتدایی ۱۰ ساله بودم دختره دیگه می تونه دوسال از من بزرگتر باشه خوب!!!
چمه؟
دیروز تو بیمارستان کنار تخت دخترخاله ام یه دختر ۱۸ ساله دومین بچه اش رو به دنیا آورده بود
تا اینجای قصه تو شهر ما عادی!!!
مسئله اینجا بود که اون بچه دومین نوه هم نیمکتی من بود تو کلاس چهارم
بله عزیز جان
دومین نوه هم کلاسی من دیروز ۱۴ تیر ماه نود به دنیا اومد..........
به نظر خودم که نمی فهمم به نظر شما چیه ؟! :)
البته این دختره بچه اولش بود و مهری جان دوتا داماد داشت و یه بچه تو سن نوه اش
هم همراهش بود و جدا وحشت کردم ازش بپرسم چندتا بچه داری....
فیس بوکی شدم
تجربه عجیبیه
حدود صد تا از بچه های دانشگاه رو اد کردم
خیلی ها که اصلا فکر نمی کردم یادشون باشم دوباره تو زندگیم هستن
نمی دونم چرا انقد به ارتباطات وابسته ام
از هیجان خودم برای آشنایی با آدمها تعجب می کنم ...
آرزوهام بزرگ شدن
کاش با بزرگ شدن بچه ها جیب باباهاشون هم بزرگ می شد ...
بابا!
چرا آرزوهام جوری شدن که حتی نمی تونم بهت بگم...
دلم می خواست آرزوهام همون شهربازی و بادبادک می موند و تو همیشه می تونستی برآورده شون کنی ...
و حتما بزرگ هم شده ! انگار وقت زیادی را هم صرف نوشتن می کند
اینها مهم نیستد ...
مهم این است که کسی را دوست می داشته و دوست داشته کسی جایی منتظرش باشد !!!
کتاب دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد شامل 12 داستان کوتاه از آناگاوالدا با ترجمه الهام دارچینیان توسط نشر قطره منتشر شده ، من چاپ هفتم رو فعلا دارم، قبلا سوم رو داشتم !!!
و نمی دونم در حال حاضر باز چاپ شده یا نه که البته اینها هم مهم نیستن!!!
و من اورا دوست داشتم یک داستانه که من چاپ سومش رو دارم ...
گاوالدا کاملا زنانه حس کرده و نوشته، دغدغه ها، آرزوها و جزئیاتی که هیچ وقت فکر نمی کنیم
کس دیگه ای هم بهشون توجه می کنه و ناگهان می بینی که یه زن تو فرانسه مثل تو دوست داره،
حرص می خوره ، ناراحت می شه،
* فکر می کنم راهی وجود دارد تا بتوان از واقعیات تلخ و ناخوشایند به آرامی سخن گفت، به هر حال بهترین راه برای
بیرونرفتن از کسادی بازار روزمرگی همین است ...
* اراده راسخ تان را در ترک سیگار تحسین می کنید و بعد یک صبح سرد زمستان تصمیم می گیرید چهار کیلومتر پیاده برویدتا یک پاکت سیگار بخرید ...
*شهامت از آن آنان است که یک روز صبح در آیینه نگاه می کنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان می گویند ، فقط به خودشان: آیا من حق اشتباه کردن دارم؟
* برای دوستان بی فیلتر شکن خانه ای در بلاگفا آماده کرده ام؛ ناراحت و نچسب، کاملا از روی اجبار ...
سال نو شد
بی هیچ نو شدنی
تکرار هر روزه روزهایی که دوستشون ندارم
پایان سال بسیار بد و شروع سالی که بعیده خوب باشه...
سال گذشته خیلی چیزها رو عوض کرد
خیلی چیزها رو تغییر داد که کاش اقلا ده سال پیش عوض شده بودن
اگه پارسال کسی ازم می پرسید حتما از همه کارهایی که کردم راضی بودم اما ناگهان دیدم به هیچ باختم ...
حالا می خوام یه آدم تازه بشم ، با دغدغه هایی واقعی و خیلی صریح تر از قبل
منتظر هیچ کس نیستم
منتظر هیچ زمانی حتی
اگه فقط امروز زنده باشم بد باختم
باید برگه هام رو عوض کنم ....
کم کم یاد خواهی گرفت
تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند
و هدیهها، معنی عهد و پیمان نمیدهند.
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه
منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد میگیری که خیلی میارزی.